شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام دوستان

چراغ جادو
كيوان گيتي نژاد و
ديروز 11:3 عصر
كيوان گيتي نژاد و
فرازي از زندگي نامه شهيد گمنام کيوان گيتي نژاد او بي بها بود در اين شهر همه سخن از گنه بي بهايي او مي گفتند کسي نبود او را بر روي خزه ها يا مغيلان صحرا حتي تحمل ديدن آورد او رفت روزي و شهيد شد و نه جسم اش ماند نه پلاک اش از بس وحشت داشت که مبادا اسم حراش آتش به خرمن آن دوستان غريبي که حتي او حاظر نبود از براي بدنامي شان جنازه اش را حمل کنند چه برسد نامش اين
كيوان گيتي نژاد و
شد که اين شهيد از خدا خواست تکه تکه گوشت قيمه شده اش خونش را هم به دست دوستان اش آغشته نشود تا مبادا اين نيستي مانده بر دستان دوستان با مرامش مايه دردسر و حرف براي ايشان شود و جاي او در خاک دوستان موجي بدنامي خانه دوستان خوش خط و خالش شود سالها در خاک دشمن ماند و روز آزادي فلسطين تکه هاي استخواني که بوي غربت اش همه دشت را پر کرده بود گمنام در چاله اي دفن شد کس نفهميد او جنازه کيوان است
+ امام خميني (رضوان الله تعالي) فرمودند: تمام کارهاي خود را با نيت خدايي انجام دهيد چرا که هرکاري که براي خدا بکنيم شکست نخواهيم خورد چون دشمن ما دشمن خدا مي شود اگر مکر کند به خدا مکر کرده و طرف حساب او خداست.
مرگ : آغازي براي هشياري و بيداري و روبرو شدن با حقايق است ...
+ کدام ملت است که خداوند آنها را همانند ما ملت ايران نعمت داده باشد الهي تو را شکر مي کنيم که چشم و گوش و بدني سالم به ما دادي و نيرو به ما بخشيدي تا به انقلاب اسلامي که براي آن زحمتي نکشيده ايم و تو به قدرت خود آن را به ما ارزاني داشتي خدمت کنيم و به وسيله آن بتوانيم دين تو را ياري کنيم به جهاد علمي و فرهنگي در راه تو قدم برداريم تا بتوانيم به حمايت و خدمت به مردم مستضعف جهان بپردازيم
+ حقيقت انقلاب اسلامي حشري مجدد براي مردم ايران بود تا از گورستان غفلت و بردگي به پا خيزند ما از نسل همان مردان و زناني هستيم که با خون خود کاخ شياطين دو هزار و پانصد ساله ستم شاهي را در هم کوبيديم و به فرمان امام خميني (رضوان اله تعالي) لباس رخوت و سستي قرون را از تن بيرون آورديم.
+ آينده چيزي نيست که انسان آن را به ارث ببرد بلکه چيزي ست که بايد انسان خودش آن را بسازد
+ رمز خوشبختي انسان در اين نيست که کارهائي را که دوست دارد انجام بدهد بلکه در اين است که کارهائي را که انجام مي دهد درست باشد
+ ما مردم ايران مردمي هستيم با فرهنگي پيچده و مردماني بسيار مومن به خداوند، مردمي که مقيد به شعاعر مذهبي شان هستند مردمي که با تمام وجود براي مذهب شون زندگي مي کنند و فرهنگ و مذهب را مقدم بر خوردن و خوابيدن مي دانند
شهادتم را همسرم جاري کند و همين چند خط را که همه آن را از ببرند به خاک مشغول به تجزيه جنازه بي لحد و چون ترکش پخش در هر گوشه از خاک غزه باروري ساز اما نه به عنوان علف حرز که مي رويد از آن که درختي بر سر هر تکه از پيکرم چون سرو و انار و سيب اما غير ممنوعه نمادي از ستمگر ل کشي و مظلوم نوازي تعبيرش دار
هيد گمنام کيوان گيتي نژاد رسته سرباز بي پلاک با هويت هيچ و بي مايه خدايا هرچه اعداد بي پايان بداري رفيقان را مرا بر نقطه انجماد از هيچ به منفي بينهايت هدايت و علائم کن که از اين پس براي هيچ بودنم بيمه اختيار مي کنم و بي بيمه به جايي پا نمي گذارم که هيچي خود را به قيمت بخث و به پوچي دشمنان و ظالمين يه حدر ندهم
السلام عليک يا اهل بيت النبوه و امامت قسمت ميدهم به گوشواره‌هاي کشيده شده از گوش خواهرم رقيه هنوز شهادت زندگي آغاز نشده اگر برات تو اين چند وقت آشتي کردم و الان با تو حرف ميزنم دليلش پدر و برادر استاد و خانم معلم و دوستام حالا خودت گفتي ادعوني قد استجب لکم به شرافت و عزت و بزرگيت قسم که خيلي قسم عجيب و ناموسي هست شهادتم را پيش از اينکه غرور من را از هيچي قلقلک بده و بهار امسال رو به گرمي بره
حالا که نمک گير آقام و برادرام و خواهرامو شوهر خواهرامو مادرم و پدرم و خانم معلم و دوستاي با معرفتم بيش از اين نشدم شهادتم رو که بر عکسي شکل و طريقت استشهادي ام ديگر پنهان نيست به فيض اش نائل کن مي دونم و مي دوني که ظرفيت طاقتم براي تحمل اينهمه دين به ياران و خانواده ام تا همينجا سنگيني اش کمرم و خورد کرده بزار به يمن شهادتم اون آبرويي که با جهل و گناه براشون برده
بعدی همه 16 نظر قبلی
تا تو هم به حسن اش از کرده و گناه من بگذري ولي مي دانم آنچه تو مجازات کني به مر شان خدايا کينه را از من دور کن که منيتم را تيره و از هيچ کس به عدد مي کشد مرا خدايا هيچ بودنم ذشته ام را به صفاي دل خاندانم و عزت و شرف و ياري بي مزد و قيما يارانم بر من و ايشان فصلي تازه براي آغازي نه چندان طولاني و نفس هاييه شهادتم ختم کن و عشق ات را بر من همواره روا دار و گ
اجاره اي و استيجاري بنا نهان که وحشت دارم از اينکه نفس هايم شماره بازدم کشد ودم پس دهد من جنبه ندارم و از وابستگي ام خود مي تواني فکر بعد توبه ام را کني اينجا گدايي براي من حکم اعتباري ندارد در پي که من از بالا به گدايي رسيده ام و اين منيت هرگز در برابر هيچ کس سرکش نبود و نيست و من اينجاي مشروط را بر ماندن قطعي سند دار ترجيح مي دهم و غوص و قدح تقدير را به شمارش مي بينم
سخته اما زيبا و دلچسب يکي که تو دنيا همه چيزت هم حال خوش ات هم حال بدت روياي با اون بودن شما اگر حال با حال مي خواي لاجرم يک زن بايد کنارت باشه عاشق اش باشي دوست اش داشته باشي مردش باشي مونس غم خوارش باشي پشت اش باشي محرم اسرارش باشي جونت باشه راه رسيدن به کمال ات باشه عاشقانه با هم سر کنيد دشمنا رو يکي بعد از ديگري از بازي پس بگيرين و آواز دوقول و شادي روح
هم باشين خيلي چيزهاي ديگه ‌ه من نمي گم اون بايد بگه که مونس روح و روان و جان من ميشه خواهان دل و جان من هست بامن يکي و غم خوار و يار تاق من ميشه من که اميدم به خداست و روح ام درگرو بنده صالح خداست عشق من مولام بود و هست هرکه اون بخواد تاييد کنه مال من و جون و همه چيز من ميشه و جانم و روحم در راه اوني که مولام و دوست داره به من ام به نگاه همراه و قصيده خوان روز و شب اش نظر مي کنه
معامله پاياپاي هست و حواست نباشه سرت بالاي دار است مخصوصا اگر حاج خانم دبير که باشن هميشه خط کش اش چون چوب گردو يا خط کش خانم اسکندري 38سال پيش چقدر لذت داشت وقتي کف دست سامان يا راجيزاده ميشکست کف دستشون و نصيب من در عين معلوم فقط قربون وصدقه هاي عاشقانه اي بود که نتيجه از اين روايت از بچه گي پاچه خوري قابل بودم الان چطور؟
+ هوالرحمن آدمي بغض روي بغض ساخته شد ... نگاه کن همين زانو هايش ، بغض هايي هستند که از گلو پايين رفتند و گير کردند وسط قدم هايش ... و آدم ، درست از همانجا خم شد ... ! #ساجده_شيرين_فرد .
خدايا دلم تنگه خدايا گله دارم از تو!البته شکرت ني گويم ولي يک ذره اينجا بهم ريخته اونم جون به لب رسيده من است يا حلالم کن يا راحتم کن بس است اين برزخ کثيف و زجر آور که جانم را به لبم رسانده حي هات از اينهمه ناملايمتي زجر و عذاب فارغ از حال و روح و جان من با من بساز نگيرم خرده آزادم کن از اين برزخ صاحب مرده اگر رهايم کني رزگل تو ميشوم خار را مي شکافم با تو يکي ميشوم
به من خوش بودن يه حالي غريبه دلم مي خواد حرف بزنم اما گوشي که براي صحبت هايم دلش ريسه رود نمي يابم شايد با اين گفته دارم دلبري مي کنم از دلبرجانم ولي به خدا دلم خيلي تنگ است تنگ شهادت آخر هروقت خيلي خوشحالم اين دل صاحاب خانه خراب ميزنه خاکي و خرمشهر بهترين مقصد است آن ممدنبودي چقدر دوست دارم هوا هواي شهادت است
+ خودت را به سمت راستگويي عادت بده ....
راستگويي يک کرنش و يک بازتاب رواني و عقيدتي و اخلاقي است که از روي درک زياد و باورهاي ايدواوژيک و غايي يک
داده ام و ديگر به خودي حسي به چاخان ندارم چون احساسي نيست و بيان حسي ناشناخته در من وجود ندارد نزد کسي مجهول باقي که کافي ست و بگويم تا آنتاليا که و ندارد هم از تلفيق جملات و کلمات خارج و مفهوم گرايي شود ديگر فرزاد فريبرز و ف يده و فيل کش بماند که حق آب و گل دارند از بيان و و ناستازيا
خسته ام کردي اي زمانه تا کي به دنبالت بيايم زمانه دگر باد آباد هر چه آيد خوش است چون هرچه دلم خواست نه آن مي‌شود شايد يک روز خداوند از دنده راست بلند شود و همه چيز وفق مراد گردد ولي افسوس اين گنجينه سالهاست که با من سر جنگ دارد ديگر بايد واقع بين بود شايد قرار نيست توهم روزي حقيقت شود اي ديوانه از لنز عاقلها نگر تو که هستي که برايت خونه جلي ماندن شود شايد بايد از اينجا هجرت کرد
ميروم آنجا که ديگر هيچ کس نشناستم شايد زندگي ادامه شايد شهادت لايق شو. اما نه اگر مي خواست محقق شود تا به امروز مي گشت و نمي شکست خورد شدن استخوانهايت زير بار گناه و عدم پذيرش توبه ات به ريشت خنده برآورد برو به دنبال حقيقت کيوان که خربزه آب است فکر نون باش که عاقبت مرگ قسمت تو مي‌شود نه شهادت و نه رفتن ات زير اه سرن شت ببين با من چه کردي سدنوشت
ساعت ویکتوریا
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top