سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا سخن که از حمله کارگرتر بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :4
کل بازدید :91922
تعداد کل یاداشته ها : 17
103/1/28
12:23 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سیده[650]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهار 1386[6] زمستان 1385[5]
پیوند دوستان
 
سیب سرخ عاشق آسمونی منطقه و جهان آبستن حوادث خوش یمن عکس و مطلب جالب و خنده دار کلبه درویشی نغمه ی عاشقی یا د د اشت ها ی شخصی خو د م . سـرچشمـــه فصـــاحـت : بوستان نهج الفصاحه فرهنگی ،مذهبی .: شهر عشق :. منادی معرفت تا شقایق هست زندگی اجبار است . ایران اسلامی my love Har chi delet mikhad وب سایت روستای چشام (Chesham.ir) دوستدار علمدار عطر یاس تنها هنر دانلود هر چی بخوایی... عشق درست و غلط بهشت بهشتیان گروه اینترنتی جرقه داتکو *(: دنـیــــای مـــــــن :) * منتظران عشق رویابین کشکول xXx عکسدونی xXx زنگ تفریح پرسپولیس آسمانی ها گلادیاتور پله پله تا خدا یاور 313 ghamzade مهندسی متالورژِی xXxXx تــــبــلــیـــغــات رایـــگــان xXxXx مناجات با عشق مسعود رضانژاد فهادانـ از یک انسان ثانیه ها... تَرَنّم عفاف دیدبان اینترنتی هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه مطالب پایه ی ششم دبستان دل گویه های فطرسی سلامت ما تعقل و تفکر * امام مبین * سه ثانیه سکوت درجست وجوی حقیقت شاید طنز شاید... جوک و خنده جوجو لاو اس ام اس دو بال پرواز دهاتی قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی خورشید خاموش حاج آقا مسئلةٌ sindrela هر چی بخوای ایــــــــــران،کشــــــــــــــور عشــــــــــــق و دوســــــتی شیدائی لهجه سکوت سمت دوست زمانه اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار مسأله شرعی

 

بسمه  تعالی

 

خاطره امشب از شب عید غدیر هستش.

 

کلا حاجی اهل خرید و کادو گرفتن نبود. 

 

اگه یه موقعی از سر فراموشی چیزی میگرفت خودم وکل اعضای خانواده ازسر تعجب تا صبح خوابمون نمیبرد.گیج شدم

 

شب عید غدیر بود که قرار بود حاجی بیاد منزل ما  .

 

من چون میدونستم که حاجی چیزی نمیگیره گفتم که قبلش بهش زنگ بزنم که دست خالی نیاد وحداقل یه جعبه

 

 

شیرینی بگیره (البته باید بگم که ایشون اصلا خسیس نبودند و دلیل اینکه چیزی نمیگرفتند این بود که اصلا تو این وادی

 

 

ها نبودند وکلا در وادی راهیان نور و شهادت و......سیر میکردند) .

 

ولی فراموش کردم که به اون زنگ بزنم .

 

 

یکدفعه دیدم حاجی زنگ زد پدرم گفت که حاجی هستش خداخدا میکردم که دست خالی نیومده باشه .

 

 

بالاخره حاجی با یک جعبع شیرینی تر به دست وارد شدند و من کلی شادی کردم که ایندفعه آبروداری کرده.

 

 

ولی چشمتون روز بد نبینه پدرم  جعبه شیرینی رو باز میکنه و میزاره جلوی حاجی  وحاجی هم که انگار خیلی گرسنه

 

 

بود شروع کرد به خوردن نه یکی و نه دو تا بلکه تقریبا نصف جعبه رو میل فرمودند .

 

من  هم رومون نمیشد که بگم  کمتر بخوره بالاخره  جعبه نصفه شیرینی رو خانواده دیدن همانا

 

و....................................... جالب بود

 

این هم خاطره امشب.

 

 

 


91/10/23::: 6:55 ع
نظر()
  
  

 

بسمه تعالی

این خاطره از شب اول عقدمون هستش که برای خودم خیلی عزیز هست.

 

مراسم شب عقدمون منزل پدرم بود وخونه پدرم نزدیک در بزرگ گلزار شهدا است بعد از مراسم عقد خونمون خیلی شلوغ بود و ما هم

 

خیلی خسته .

 

مادر وپدرم گفتند که اینجا خیلی شلوغه برید منزل برادرم ما هم قبول کردیم .منزل برادرم درست روبه روی کوچه مادرم بود .

 

من با همان لباس عقد وجوراب سفید چادر سرم کردم که بریم منزل برادرم ولی وقتی از در رفتیم بیرون حاجی گفت که بریم گلزار شهداء

 

من قبول نکردم ولی از حاجی اصرار که حتما بریم .بالاخره قبول کردم وبه سمت گلزا ر شهداء راهی شدیم .رسیدیم دم در گلزار که حاجی

 

یکدفعه ماروول کرد ورفت به طرف مزار شهداء ما هم دنبالش راه افتادیم .سر مزاربعضی از شهداء می ایستاد وبه عکس ومزارشون خیره

 

میشد و این برای من خیلی عجیب بود حالا ما خسته شدیم ولی اون انگار نه انگار شرمندهروم هم نمیشد بهش بگم که خسته شدم .

 

 

بالاخره بعد از یه دور کامل توی گلزار رضایت داد که بریم. وقتی رسیدیم منزل برادرم فهمیدیم که افتاده بودند دنبال ما که کجا گم شدیم و

 

فکر میکردن که ما تصادف کردیم و کلی از طرف پدر گرام توبیخ شدیم .تبسم

 

این  هم از خاطره امشب . 

 


91/10/22::: 8:44 ع
نظر()
  
  

 

بسمه تعالی

 

سعی دارم اولین خاطره هام از دوران نامزدیمون باشه دورانی سراسر هیجان.

 

حدود شش ماه از نامزدیمان گذشته بود که تازه راه کربلا باز شده بود و مردم کم کم به صورت قاچاق به کربلا میرفتند .

 

همیشه از این میترسیدم که نکنه حاجی هم به کربلا بره ولی اصلا به روش نمی آوردم چون میترسیدم بگه میخوام برم ودعوامون بشه .

 

تا اینکه فامیل های شوهر خواهر بزرگم اومدن منزل مادرم مهمونی و من از شب قبلش حاجی رو دعوت کردم که حتما بیای واگه نیای

 

آبروم میره وخلاصه هزار تا  تهدید دیگه واز اون هم که چشم سر ساعت هفت اونجام.بالاخره مهمون ها اومدن وشام رو خوردند وچای

 

ومیوه بعد از شام روهم همینطور ولی از حاجی خبری نشد که نشد من هم یکریز شماره مدرسشون رو میگرفتم ولی میگفتن که از اون

 

خبری ندارن دیگه نزدیک بود که سوار ماشین بشیم وبریم به بیمارستانها و........سر بزنیم که همون موقع حاجی زنگ زد که علو کجایی چرا

 

نمیای ؟ اونم بدون هیچ وقفی گفت من کربلام جالب بود.انگار یک پارچ آب یخ ریختن روی سرم شرمنده.کربلا چیکار میکنی؟چرا بهم نگفتی»

 

دیدی آبروم رفت و......ولی اون فقط میخندید .

 

توی عمرم هیچ وقت به اندازه اونموقع ضایع نشده بودم ولی حاجی از اون سفر به سلامت اومد وسه بار دیگه هم رفت

ولی من رو با خودش نبرد هنوز هم قسمتم نشده.شرمنده

ممنون از اینکه توجه فرمودید 

 


91/10/21::: 11:18 ع
نظر()
  
  

سلام

 

از اونجایی که ثبت نام کاندیدها شروع شده و از اونجایی که وبلاگ من از بس به روز هستن دبیرای محترم شکایت کردن که خانم پریوش مگه شما کاروزندگی ندارید که صبح تا شب سر لب تاب

 

نشستید به خاطر همین تصمیم گرفتم که یکخورده از مشغله هام رو کم کنم ودیگه اینقدر متن ننویسم شاید دلشون بسوزه و من رو کاندید کنند. جالب بود

 

از این جهت تصمیم اتخاذ شد که هر شب فقط یک متن بنویسم فقط یک متن.

 

یعنی هرشب یک خاطره از زندگی  مشترک طلبگی.

 

پس از فردا شب منتظر خاطره های سریالی بنده باشید.

 

ممنون از پیگیری کاندیدای گرامی 


91/10/20::: 11:5 ع
نظر()
  
  

سلام...

بالاخره بعد از چهار سال با اینکه اصلا اعتقادی به این دنیای مجازی ندارم ولی به دلیل بعضی از مسائل مجبور شدم وبم را به روز کنم شاید دلیلی باشد بر پاکی و خالص بودن همسرم ...

بگذارید برایتان بگویم از اولین سفر تبلیغی اش . از اینکه فکر میکردم به ناکجا آباد میرود و از اینکه چهار روز تمام از او خبری نبود و وقتی که برگشت تا یک ماه در سکرات آن سفر تبلیغی بود و از او اصرار و از من انکار

که طاقت نگرانی را ندارم ولی به دلیل این که یک طلبه را برای زندگی مشترک انتخاب کرده بودم و وظیفه تبلیغی اش و تعریف هایی که از آنجا برایم کرده بود راضی شدم که این کار را ادامه دهد و تمام سختی ها را به جان خریدم تا اینکه صحبت از تشکیل گروه شد و من با اینکه اصلا راضی نبودم فقط به خاطر نیاز مردم آن منطقه موافقت کردم و هم چنین با مسئولیت او .

و در این چند سال جز خدمت و غصه خوردن و حرص خوردن برای تامین نیازهای این سفرهای تبلیغی و گذشتن از موقعیت های مالی و منسب های اجتماعی و حتی امنیت جانی چیزی را مشاهده نکردم و فقط به هدفش که بودن در رکاب حضرت مهدی علیه السلام است فکر میکند و بالتبع در این مسیر پر پیچ و خم ممکن است برای هر انسانی مشکلاتی به وجود بیاید که نا خدا گاه انسان مجبور است با آن مواجه شود و بنابر تشخیص خود با آن برخورد کند و این هیچ وقت دلیل نا پاکی و چشم بستن بر همه خوبی های یک شخص نمی باشد .

امیدوارم که همه مبلغین اسلام در هر جای ایران و جهان که هستند موفق باشند و خداوند در این مسیر پشت و پناهشان باشد و آنها را از شر دشمنان و بد خواهان در امان بدارد و همان طور که این هدف را انتخاب کرده اند بتوانند پرچم اسلام و انقلاب را به صاحب اصلیش برسانند و همه ما بتوانیم در این مسیر پر پیچ و خم یار و یاور آنها باشیم .

این هم از به روز رسانی وبلاگم بعد از چهار سال ...امیدوارم دوستان پارسی بالگی خوبی در دنیای مجازی باشیم ...


90/11/28::: 1:25 ع
نظر()
  
  

با سلام

مدت زیادی است که به وبلاگ خود سر نزده ام و به قول وبلاگ نویسان ان را به روز نکرده ام اما  برای ان هم دلیلی قانع کننده دارم زیرا در این مدت مشغول یاد گرفتن کامپیوتر بودم یعنی گذراندن دوره های شیرین ویندوز و اینترنت و غیره......تا ببینیم که از این موجود اینترنتی چیزی سر در می اوریم یا نه ؟

بالا خره پس از گذراندن 130ساعت و کلن جار رفتن با این موجود توانستیم بفهمیم

که کامپیوتر چیست وقرض از ساختن چه بوده است؟

اما به شما توصیه می کنم که برای این یاد گیری این موجود پول خود را هدر ندهید  


86/6/31::: 12:16 ص
نظر()
  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ *رزق* ما را ز ازل داد *حسیـــــــــــن(ع)* نـــــان خــــور حضـــــرت *اربــــــاب *هستـــــیـم


+ یاصاحب الزمان (عج)*جهــانــم* بـــی تو* الــــف* نـدارد


+ خلاصه و لپ *اخلاق * دو کلمه است : *مــرنج و مـــرنجان* (محمد اسماعیل دولابی)


+ به* پــدرانتان * بگویید *بـــرگردند *اینجا بعضی ها هوای *ســـــازش *دارند


+ بازم میگن *فرار مغزها*! بازم بگید *نخبگان* به *کشورهای غربی* میرن! :) . در *همایشی* که در *مشهد مقدس* توسط *وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی* برگزار شد از *همسر محترم و موفق بنده* جناب *حــــاجــاقــای شــــــبـر* به عنوان *نـــخــبــه فــــــرهــنگی* تجلیل شد. . بنده به نوبه *خودم* این موفقیت رو به ایشون و *خانواده محترمشون* تبریک میگم :) .


+ جرعــــــــــه ای آبـــــ به لبــــــ میــــگـــویــــم بـــه فـــــــدای لــبـــــ عطـــشـــــان *حســــیــــن*


+ قبل از حساب *صبح قیامت* که میشود اول برای * مادرمان * گریه میکنیم


+ آقاجان :* موی سپید کرده هامان *رفتند . نکند *حسرت آمدنتان* را با خود به *گور* ببریم


+ *عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند* (*لبیک یا خامنه ای*)


+ *الهم الرزقنا رزقا حلالا طیبا* کاش در کنار* سفره های رنگینمان *کمی هم یاد فقراء باشیم