فنجان قهوه سرد شد اقا نیامدید یا اینکه من ندیدمتان یا نیامدید
یک میز با دو صندلی و چند کاج پیر یک جفت چشم منتظر....اما نیامدید
یک سال روز نامه هر روز و...هیچ گاه در تیترهای صفحه فردا نیامدید
بیهوده دلخوشم،همه روزها گذشت حتی غروب روز مبادا نیامدید
اینجا دلم فسیل شد اما کسی ندید حتی شما برای تماشا نیامدید
حالا اگر به فرض که دنیا دل من است انگار هیچ وقت به دنیا نیامدید
جرالدین دخترم از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشوداما تو کجایی؟ در
پاریس روی صحنه تئاتر شانزه لیزه .....این را میدانم که نقش تو در این نمایش پر شکوه
نقش ان دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تا تار شده است.جرالدین در نقش ستاره
باش و بدرخش اما اگر فریاد تحسین امیز تماشاگران و عطر مستی اور گلهایی که برای تو
فرستادند تو را فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان .......من پدر تو هستم
جرالدین دخترم تو مرا درست نمی شناسی در ان شبهای بس دور با تو قصه ها بسیار
گفته ام اما غصه های خود را هر گز نگفته ام ان هم داستانی شنیدنی است
داستان ان دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن اواز می خواند و صدقه
می گیرداین داستان من است با این همه زنده ام و از زندگان بیش از انکه بمیرند
حرفی نباید زد داستان من به کار نمی اید از تو حرف بزنم بدنبال نام تو نام من است
چاپلین ...جرالدین دخترم شاید شبی درخشش گرانبها ترین الماس جهان تو را
فریب دهد ان شب است که این الماس ان ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد
و سقوط تو حتمی.......از این رو دل به زر و زیور مبند .بزرگترین الماس این جهان افتاب
است که بر گردن همه می درخشد
چارلی چاپلین ...پدر تو
رو به روی خود نشسته ای دست می کشی به چهره ات مثل عصر روزهای کار
فکر روز های رفته ای در دلت امید بازگشت موج میزند چنگ می زنی به هر طرف
بی هدف هیچ کس به داد تو نمی رسد روز های رفته را شماره می کنی
مینویسی و پاره می کنی فکر می کنی هنوز هم می شود ادامه داد
برف روی شانه های تو نشسته است بار تو مانده بر زمین راه بسته است
یک نفر تو را به نام می زند صدا
نوبت تو هم تمام شد
خواب دیدی شبی که جلادان،فرش دارخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساتور،به شهیدان اضافهات کردند
چارده سال می شود یا نه،چارده قرن سخت می گذرد
بی قراری مکن خبر دارم،سرفهها هم کلافهات کردند
زخم کپسولهای اکسیژن،چه می آید به صورتت مؤمن
تو بدانی اگر که تاولها چه قَدَر خوش قیافه ات کردند
شهرها برج مست می سازند،برجها بت پرست می سازند
شرق یا غرب وحشی شد،محو در دود و کافه ات کردند
فکر بال تو را نمی کردند،روح ترخیص می شد از بدنت
وتو بالای تخت می دیدی،کفنت را ملافه ات کردند
جا ندارد در حبوط ،خزه ،سروها جمله های معترضه
زود رفتی به حاشیه ای متن،زود حرف اضافه ات کردند
گمنام
ای عرشیان شادی شما را زیبد اما
غم را برای ما بنی آدم گذارید
فرهادیان شیرین ترین خسرو چو رفتست
سنگ بنای عشق را محکم گذارید
.....................................................
زندگی زیباست زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعله اش در هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست
سلام سلامی به گرمی آفتاب و به گرمای دل زائرانت وبه زلالی آب سقا خانه ات
و به روشنایی خورشید که هر روز حریم ملکوتی ات را نور افشان می کند
و سلامی به کبوتران حرمت که هر روز عاشقانه کعبه حریمت را طواف می کنند
و بر سفره اطعام تو می نشینند و چه نیکو سیراب می شوند
وسلامی به سادگی دل زائرانت وبه پاکی نگاهشان هنگامی که مقابل یکی
از در های بهشت می ایستند و با تمام وجود خویش تو را می خوانند و میگویند
(السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا)
وسلامی گرم به خادمان بارگاهت که هر روز صبح به امید تو چشمان خویش
را می گشایند و شب هنگام به عشق تو سر بر بالین می گذارند
می خواستم حرف دلم را برایت بنویسم و بگویم که چقدر دلم برای تو تنگ شده است
دوست دارم که به مشهد بیایم و در مقابل باب الرضا بایستم و این حرفها را بگویم
اما حیف که به این زودی میسر نمی باشد
خداوندا زیارت مشهد الرضا را نصیب همه بفرما