جرالدین دخترم از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشوداما تو کجایی؟ در
پاریس روی صحنه تئاتر شانزه لیزه .....این را میدانم که نقش تو در این نمایش پر شکوه
نقش ان دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تا تار شده است.جرالدین در نقش ستاره
باش و بدرخش اما اگر فریاد تحسین امیز تماشاگران و عطر مستی اور گلهایی که برای تو
فرستادند تو را فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان .......من پدر تو هستم
جرالدین دخترم تو مرا درست نمی شناسی در ان شبهای بس دور با تو قصه ها بسیار
گفته ام اما غصه های خود را هر گز نگفته ام ان هم داستانی شنیدنی است
داستان ان دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن اواز می خواند و صدقه
می گیرداین داستان من است با این همه زنده ام و از زندگان بیش از انکه بمیرند
حرفی نباید زد داستان من به کار نمی اید از تو حرف بزنم بدنبال نام تو نام من است
چاپلین ...جرالدین دخترم شاید شبی درخشش گرانبها ترین الماس جهان تو را
فریب دهد ان شب است که این الماس ان ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد
و سقوط تو حتمی.......از این رو دل به زر و زیور مبند .بزرگترین الماس این جهان افتاب
است که بر گردن همه می درخشد
چارلی چاپلین ...پدر تو